این منم، رها...

9 بهمن 1401

يكشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۳:۲۳ ب.ظ

میخواستم وقتی سفر میری سوییس، اون گردن قشنگ و دوست داشتنیت سردش نشه. با شک و تردید و دو دلی زیاد برات یه شالگردن با کاموای سبز زیتونی بافتم. آخه نمیدونستم اصلا شال گردن استفاده میکنی یا نه. و مطمئن نبودم که ازش خوشت بیاد. ولی وقتی بهت نشونش دادم کلی ذوق کردی و سورپرایز شدی. خیلی ازش خوشت اومد و تا موقع خداحافظی پنجاه بار بابتش تشکر کردی. حتی دستمم بوسیدی. بهم گفتی که شال گردن لازم داشتی و میخواستی قبل از سفر یکی بخری که با خودت ببری. از طرحش خوشت اومد. از اینکه با دستای خودمبافته بودمش خوشت اومد. 

منم از ذوق و خوشحالی تو، خوشحال شدم.

شش ماهه که میشناسمت. راستشو بخوای تا حالا هیچ کسی رو انقدر عمیق نخواستم و دوست نداشتم. چقدر من و تو به هم میایم. کاش تو هم اینو فهمیده باشی. یعنی کاش از نظر تو هم اینطوری باشه. کاش برات یه آدم عادی و معمولی نباشم. کاش جای من توی قلبت باشه. یه جای گرم و نرم و خوب توی قلبت به من بده... 

  • رها آزاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی