این منم، رها...

۰۹
بهمن

میخواستم وقتی سفر میری سوییس، اون گردن قشنگ و دوست داشتنیت سردش نشه. با شک و تردید و دو دلی زیاد برات یه شالگردن با کاموای سبز زیتونی بافتم. آخه نمیدونستم اصلا شال گردن استفاده میکنی یا نه. و مطمئن نبودم که ازش خوشت بیاد. ولی وقتی بهت نشونش دادم کلی ذوق کردی و سورپرایز شدی. خیلی ازش خوشت اومد و تا موقع خداحافظی پنجاه بار بابتش تشکر کردی. حتی دستمم بوسیدی. بهم گفتی که شال گردن لازم داشتی و میخواستی قبل از سفر یکی بخری که با خودت ببری. از طرحش خوشت اومد. از اینکه با دستای خودمبافته بودمش خوشت اومد. 

منم از ذوق و خوشحالی تو، خوشحال شدم.

شش ماهه که میشناسمت. راستشو بخوای تا حالا هیچ کسی رو انقدر عمیق نخواستم و دوست نداشتم. چقدر من و تو به هم میایم. کاش تو هم اینو فهمیده باشی. یعنی کاش از نظر تو هم اینطوری باشه. کاش برات یه آدم عادی و معمولی نباشم. کاش جای من توی قلبت باشه. یه جای گرم و نرم و خوب توی قلبت به من بده... 

  • رها آزاد
۲۳
دی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها آزاد
۲۳
دی

خدایا تو پناهِ همه بی پناهی هام

تو امید همه ناامیدی هام

تو مرهم همه دردهام

تو نورِ همه تاریکی هام

 

تو تواناترین، مهربان ترین، خیرخواه ترین... 

به من و قلب کوچیکم رحم کن. خدایا تو میدونی توی قلب من چی میگذره. تو میدونی که با همه وجودم چی رو میخوام. با همه وجودم میخوامش. خدا جونم التماست میکنم که خودت درستش کن. برای تو به سادگی آب خوردنه، برای من به بزرگی کل دنیاست. برای من به اندازه کل دنیا مهم و ارزشمنده. اگه بشه، تا آخر عمر قلب کوچیکم خوشنود و شاد و سپاسگزاره. خدا جونم لطفا...

خودت یه کاری کن که بشه. خدا جونم مراقبم باش. خدای مهربونم لطفا دوستم داشته باش. 

  • رها آزاد
۰۴
دی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها آزاد
۰۲
دی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها آزاد
۲۱
آذر

به نام خدای رنگین کمان

نای نوشتن نیست

زانوی تحمل شکسته

چشم ها از غم کور

و لب ها از خون تلخ

 

  • رها آزاد
۱۹
آذر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها آزاد